معرفی کتاب خوان مرداد ماه

ساخت وبلاگ

پایی که جا ماند...تقدیم به کسی که مرا شکنجه می‌کرد

فرهنگ > کتاب - راوی «پایی که جا ماند» می​گوید: «از 808 روزی که در اسارت بودم، تنها خاطرات 200 روز را مکتوب کردم چون در 600 روز دیگر، اتفاق خاص و قابل تعریفی رخ نداد.»

راوی کتاب درباره حضورش در جنگ اینگونه گفته است:« من در جزیره مجنون دیده‌بان بودم. کار دیده‌بان مشخص است و تفاوتش با رزمنده عادی در این است که عمل او باید حساب شده و دقیق باشد و به روز گزارش بدهد. وقتی اسیر شدم هم دیده‌بان بودم، اما نه دیده‌بانی که فعالیت جبهه و خاکریز عراقی‌ها را زیر نظر داشته باشد، بلکه دیده‌بان بدی‌ها و خوبی‌ها دشمن، دیده‌بان اتفاقات ناب و خوبی و بدی اسرای خودمان که گاهی برخی شان کم می‌آورند، شدم. این دیده‌بانی را به صورت یادداشت‌های روزانه درآوردم. من دو بند کفش داشتم که یکی از دیگری بلندتر بود. بند کوتاه‌تر برای حساب روز بود و بند دیگر برای حساب ماه‌ها. به یک بند به حساب هر روز یک گره می‌زدم و به بند بلندتر به حساب هر ماه یک گره. یادداشت‌های روزانه را هم در کاغذهای سیمانی می‌نوشتم که با رفتن بچه‌ها به بیگاری بدست می‌آمد. همچنین خاطرات را روی زرورق سیگار و حاشیه روزنامه‌های عراقی می‌نوشتم...بیش از 300 اسیر ایرانی در این اردوگاه‌ها بر اثر بیماری یا عفونت شهید شدند و این موضوع اصلا برای عراقی‌ها مهم نبود. زمانی که اعلام شد قرار است اسرای قطع عضوی آزاد بشوند، اسم 750 اسیر از اسرای مخفی را نوشتم و در یک لنگه عصایم مخفی کردم. در لنگه دیگر هم خاطراتم را مخفی می‌کردم. هیچ وقت نشد که افسران عراقی از نوشتن و مخفی کردن خاطراتم آگاه شوند.»

وی این کتاب را به شکنجه گر خود تقدیم کرده و در متن تقدیمیه کتاب آورده است: «تقدیم به ولید فرحان گروهبان بعثی اهل بصره. نمی دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد، شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می نگریست و می گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود «و ما رایت الا جمیلا...»

بخش هایی از کتاب را در ادامه می خوانید:

«در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند. زیاد که می‌ماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشمهایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده. فحش‌ها و توهین‌هایی که روزهای بعد در العماره و بغداد زیاد شنیدم. یکی‌شان که آدم میان سالی بود گفت: لعنه الله علیکم ایها الایرانیون المجوس. دیگری گفت: الایرانیون اعداء العرب. دیگر افسر عراقی که مودب تر از بقیه به نظر می‌رسید، گفت: لیش اجیت للحرب؟ (چرا اومدی جبهه؟) بعد که جوابی از من نشنید، گفت: اقتلک؟ (بکشمت؟) آنها با حرف‌هایی که زدند، خودشان را تخلیه کردند.
*
دستش را به طرفم دراز کرد تا ساعتم را بگیرد. ساعت را که درآوردم، انداختمش توی آب! عاقبت این کار را می‌دانستم. برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند… حق داشت عصبانی شود، این کار او را عصبانی کرد که با لگد به چانه‌ام کوبید و با قنداق اسلحه‌اش به کتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس کردم عقده‌اش کمی خالی شد.

*
یکی از آنها که پرچم عراق دستش بود، کنارم حاضر شد. آدم عصبی به نظر می‌رسید، تکه کلامش «کلّکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب» بود، چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود که تعادل روانی ندارد. از من که دور شد حدود 10، 15 متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا وسط جاده بود،‌ ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه ایستاد و یک دفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو می‌کردم بمیرم و زنده نباشم. نظامی عراقی برمی‌گشت، به من خیره می‌شد و مرتب تکرار می‌کرد: اینجا جای پرچم عراقه!

*
نگهبان زندان با گاز انبر مقداری از محاسنش را کنده بود… اما وقتی حرف می‌زد عراقی‌ها را تا استخوان می‌سوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هیچ شرایطی پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت کتمان کند. معاون زندان که ستوان یکم بود به او گفت: انت حرس الخمینی؟ احمد سعیدی در جوابش گفت: بله من پاسدار خمینی‌ام! ستوان که حرف‌هایش را فاضل ترجمه می‌کرد، گفت: هنوز هم با این وضعیتی که داری به خمینی پای‌بندی؟ در جواب ستوان گفت: هر کس رهبر خودشو دوست داره. یعنی شما می‌خواید بگید صدام رو دوست ندارید، اسارت عقیده رو عوض نمی‌کنه، عقیده رو محکم می‌کنه!»

حسینی‌پور از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است که در 16 سالگی به جبهه می‌رود و با ازدست دادن یک پایش پس از سالها اسارت به کشورمان بازمی‌گردد.

قلندر و قلعه


نمایش در اندازه اصلی
روایتی ویژه از زندگی شیخ شهاب‌الدّین سهروردی 

قلندر و قلعه، داستان زندگی شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی بن حبش سهروردی از حکما و عرفای بزرگ قرن ششم هجری ایران است.این کتاب به قلم دکتر سید یحیی یثربی نوشته شده است. نویسنده در این کتاب که جنبة زندگینامه ای آن بسیار دقیق و قوی است به نحوة شکلگیری ذهنیت شیخ شهاب الدین از کودکی و تأثیرپذیری وی از معلمان و استادانش پرداخته است. در این داستان تا حدی دیدگاههای فلسفه سهروردی به زبان ساده آمده است و اساس این نوشته راه و رسم سلوکی اوست که میراث حکما، علما و به ویژه فرزانگان است.

در آغاز این داستان نویسنده دوران کودکی شهاب الدین را توصیف کرده است. به گونه ای که یحیی در دوران کودکی هر شب خواب میبیند که برای پرواز کردن یک بال بیشتر ندارد و احتیاج به بال دیگری دارد که با آن پرواز کند و چون میفهمد که این بال همان علم و دانش است طی پافشاریهای زیاد سرانجام پدر و مادرش را راضی میکند که برای یادگیری علوم مختلف به شهرهای دیگر سفر کند، اما پس از این همه تلاش و درس خواندن، سرانجام به جایی میرسد که ادامه دادن این درسها را بی فایده دانسته و همة آنهایی را که خوانده است تکراری می پندارد. از طرفی هر وقت یحیی حرفی میزد و یا نکته ای می گفت، از هر طرف به خاموشی و تسلیم وادارش می کردند و تعقیب و آزار و تهدیدش می کردند، به همین دلیل تصمیم گرفت به جستجو بپردازد. روزی در راه ناگهان در پی این جست و جو به آتشکدة زرتشتیان میرسد و با مغ آتشکده آشنا می شود، صحبتهایش را می شنود، احساس می کند که حرفهایش از جنس سخنهایی که تا آن روز شنیده بود و خوانده بود نیست. در آتشکده با دختری به نام سیندخت آشنا می شود. سیندخت دختر مغ است و حوادث را از پیش می داند. از باطن افراد خبر می دهد و گاهی آیندة آنها را برایشان بازگو می کند یحیی به شدت شیفتة او می شود. از طرفی آگاهی سیندخت از باطن دیگران او را نگران می کند؛ شاید سیندخت این دلدادگی را نشان گستاخی بپندارد.
یحیی در پی اطلاعاتی که از مغ کسب می کند سرانجام تصمیم می گیرد که از آن جا برود و سفری دیگر را آغاز کند. سفری که سرآغاز شهرت سهروردی در فلسفه و عرفان می گردد. اما دیری نمی پاید که عقل سرخ شیخ، پای اندام نحیفش را به دادگاهی میکشاند که میکوشد تا سر سبز او را به پای حلقة چوبة دار بکشاند. اما...

کتاب قلندر و قلعه نه تنها روایتی رمان گونه و کمی آمیخته به تخیل از زندگی شیخ شهاب الدین سهروردی است بلکه دفتری کوتاه وساده برای معرفی اندیشه های شیخ اشراق و تهجر زمانة او نیز می باشد. دادگاهی که شیخ در آن گرفتار می آید، رستاخیزی است که همیشه در آن جهل و باطل به نبرد حقیقت می روند. اما حقیقت همیشه زمان را فتح می کند و این را اندیشة شیخ اشراق به اثبات رسانده است.

کتاب قلندر و قلعه کتابی شیرین و شیوا است که قدرت قلم فرسایی نویسنده را با درون مایه ای بسیار قوی به رخ میکشاند. اگر دوستدار رمانهایی با درون مایة قوی و یا اندیشه های اشراق می باشید، از خواندن این کتاب حتماً لذت خواهید برد.

"لوسی" دختر جوانی است که در زمان کودکی ، پدرش در دسته ی زندانیان سیاسی به زندان می افتد و دوست صمیمی پدرش آقای "لاری" که در بانک مرکزی فرانسه کار می کند سرپرستی او را به عهده می گیرد و او را تا بعد از انقلاب کبیر فرانسه که پدر لوسی از زندان آزاد می شود پیش خود نگه می دارد. پس از آن لوسی به جستجوی پدرش می پردازد و او را در اتاق نمناک زیر شیروانی پانسیون کوچکی پیدا می کند و پس از آن با پدرش به انگلستان سفر می کنند که در آنجا به زندانی سیاسی دیگری به نام "چارلز دارنی" برخورد می کنند. (این فرد شخصیتی بی گناه و مثبت است) که در دادگاه سیاسی انگلستان به جرم خیانت به کشور انگلستان دستگیر شده است. چارلز وکیل مدافع با تجربه ای دارد به نام "سیدنی کارتن". لوسی و پدرش با همکاری سیدنی کارتن چارلز را از مرگ حتمی نجات می دهند و او را از زندان آزاد می کنند. (سیدنی کارتن و چارلز شباهت زیادی از نظر چهره به هم دارند) در این جریان سیدنی کارتن و چارلز هر دو به لوسی که حالا دختر زیبایی شده است علاقه مند می شوند. اما چارلز سریعتر از سیدنی دست به کار می شود و با لوسی ازدواج می کند و صاحب دختری نیز می شوند. 

از سوی دیگر چارلز عموی بسیار ثروتمندی دارد که قبل از وقوع انقلاب کبیر فرانسه ظلم زیادی به مردم کرده است و اموال آنان را غارت کرده است. خود چارلز نیز خدمتکار با وفایی دارد که به علت فرار چارلز به انگلستان به زندان افتاده است. از سوی دیگر چارلز بسیار علاقه مند است که اموال مردم را که توسط عمویش به یغما برده شده است به آنان برگرداند و همین دو مسئله موجب می شود که چارلز مخفیانه و بدون اطلاع لوسی و پدرش به فرانسه بازگردد. در جریان ورود به فرانسه چارلز شناخته می شود و به زندان می افتد. لوسی و پدرش و سیدنی کارتن برای نجات او به فرانسه باز می گردند. در جریان دادگاه چارلز با شناخته شدن نسبت فامیلی چارلز با پدر لوسی (که در بین مردم محبوبیت بسیاری داشته است) چارلز آزاد می شود. اما مدت کوتاهی بعد از آزادی چارلز یکی از افرادی که عموی چارلز اموال او را غارت کرده است دوباره او را به زندان می اندازد و این بار با فاش شدن نسبت چارلز با عمویش حکم اعدام او صادر می شود. 

شب قبل از اعدام سیدنی کارتن به علت علاقه ی زیادی که به لوسی دارد به زندان می رود و چارلز را با اتر بیهوش می کند و لباس هایش را با او عوض می کند و او را به جای خود به بیرون از زندان می فرستد.(قبلا گفتم که چارلز و سیدنی شباهت زیادی به هم داشتند) لوسی به همراه چارلز ، پدرش و دخترش شبانه از فرانسه خارج می شوند و فردای آن روز سیدنی کارتن به جای چارلز با گیوتین اعدام می شود

پدیدآورندگان : نویسنده: محمد میركیانی , ویراستار: رضا رهگذر , نقاش: محمدحسین صلواتیان
موضوع : داستانهای تخیلی
ناشر : موسسه انتشارات قدیانی، كتابهای بنفشه
محل نشر : تهران
قطع : وزیری
نوع کتاب : تالیف
زبان اصلی : فارسی
قیمت : 28000
نوع جلد : شومیز
قطع : وزیری
تیراژ : 1100
تعداد صفحات : 160

""تن تن "ـ خبرنگار ماجراجو ـ "میلو "ـ سگ وفادار تن تن ـ "كاپیتان هادوك" و دو كارآگاه خصوصی در این كتاب از مجموعه كتاب‌های "تن تن و میلو "ماجراهایی می‌آفرینند كه داستان براساس آن شكل گرفته است .در این داستان، تن تن و دوستانش با یك هواپیمای كوچك به كنار دریاچه كوسه‌ها ـ كه به دریاچه نفرین شده معروف است ـ سفر می‌كند .خراب شدن هواپیما و سقوط مسافران آغاز اتفاقات عجیب و مرموزی است كه برای تن تن و دوستانش روی می‌دهد . در پی آن، یك گروه جنایتكار و قاچاقچی سعی می‌كند از اقدامات تن تن جلوگیری كند، اما پس از ماجراهای زیادی این شبكه تبهكار و گنج پنهان شناسایی و كشف می‌شود و اعضای آن گرفتار می‌شوند .این كتاب نیز مانند سایر كتاب‌های تن تن با تصاویر رنگی همراه است ."

کتابخانه ابوالفضلی فیروزآباد- میبد...
ما را در سایت کتابخانه ابوالفضلی فیروزآباد- میبد دنبال می کنید

برچسب : معرفی,کتاب,خوان,مرداد,ماه, نویسنده : maybodliba بازدید : 155 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:15