«غنچه دلتنگ» جلد چهارم از مجموعه چهارده جلدی «سیره کاربردی چهارده معصوم(ع)» یا «سبک زندگی معصومین(ع)» است که برخی از مجلداتش در دهه 80، برنده جایزه یا کاندیدای جایزه کتاب سال حوزه علمیه قم شدند. در این مجموعه سعی می شود مسایل مختلف زندگی از دیدگاه اهل بیت(ع) بیان شود و هدف این مجموعه پاسخ به این سئوال است که در روزگار امروز و برای انسان قرن بیست ویکم چگونه اهل بیت(ع) می توانند الگو باشند و چگونه آنها می توانند گرهی از زندگی مردم باز کنند.
این سیره کاربردی که بیش از 50 موضوع مثل سیمای ظاهری، سیمای باطنی، سبک زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی و سیاسی، ماجرای صلح با معاویه، علل صلح و مفاد آن، نظرات ایشان درباره دشمنان، ارتباط با خدا، دیگران و طبیعت، حقوق مخالفان و حیوانات و... را شامل می شود، برای عموم مردم به ویژه جوانان و نوجوانان نوشته شده است.
در بخشی از مقدمه کتاب آمده است:
«سلام بر لهجة مهربانِ آفتابِ مدینه!
بر بارشِ بشارتِ بهار!
بر غنچه زار آوای الهی در هیاهوی دنیازدگان!
بر سینة ابری تو و چشمانِ بارانی ات!
سلام بر زیبایی!
سلام بر حَسن!»
چاپ اول کتاب «غنچه دلتنگ» در 248 صفحه، قطع پالتویی، شمارگان 3000 نسخه و قیمت 7000 تومان از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است.
خلاصه ای از کتاب آواز بلند : نوشته : علی اصغر عزتی پاک
چند هفتهای بود که قصد داشتم کتاب جدید برادر عزیزم عزتی پاک را بردارم و بخوانم. خوشبختانه دیشب بود که این ستیزِ بینِ کمبود وقت و وسوسه سردست گرفتن کتاب با پیروزی شکوهمندانه جنابِ وسوسه به پایان رسید!
ابتدا باید عرض کنم که نمیخواهم به عنوان یک رمانخوان حرفهای مطلبی را درباره کتاب بنویسم. میخواهم به عنوان مخاطب برداشت خودم را به گوش نویسنده و دیگران برسانم و به همین دلیل حرفم میتواند به عنوان یک مخاطب معمولی که کتاب برای او نوشته شده "خیلی خیلی" مهم باشد.
حبیب پسر دبیرستانی و جوانی است که داستان را روایت میکند و داستان، روایت داییِ رزمنده اوست که در عملیاتی شرکت میکند و حالا که عملیات به انجام رسیده هیچ خبری از داییاش نیامده و این سبب شده که همه نزدیکان هادی درگیر ماجرای گم شدن او بشوند. خلاصه شده ظاهری کل داستان همین جمله پیشین بود. اما باطن قصه چیز دیگری است که در جای خودش خواهم گفت که چقدر زیبا و هنرمندانه خوش نشسته این تدبیر آقای عزتی پاک برای زدنِ حرف و دغدغه اصلیاش.
شخصیتهای داستان هرکدام اینطور تعریف میشوند: عزیز از همه بی تابتر است. مدام سراغ هادی را میگیرد و گاهی گریه میکند و گاهی اسمش را زمزمه میکند و تمام فکر و ذهنش هادی است. آقاجان -پدربزرگ حبیب- تلاش می کند تا عزیز را آرام کند و به همین خاطر و به امید اینکه هادی را پیدا کند سختیهای خاصی می کشد. دایی دیگرِ حبیب مصطفی نام دارد. مصطفی هم به واسطه تجربهای که در جنگ دارد و خودش رزمنده است درگیری زیادی در ماجرای پیدا کردن هادی دارد. شخصیتهای دیگری مثل مهناز و حجت، طوبی خانم و آقای نیلگون، پیکر، پدر خود حبیب و چند شخصیت دیگر هرکدام یک جا از این ماجرا قرار میگیرند و به نوعی همه با قصه گم شدن هادی ارتباط دارند.
حبیب کسی است که داستان را روایت میکند. علیرغم همه توجهی که دیگران به گم شدن هادی دارند اما خود حبیب خیلی برای گم شدن هادی غصه نمیخورد. او عاشق دختر آرایشگری به نام "شکوه" شده است و بیشتر ذهنش غرق در عوالم همین عاشقی است. مثلاً هنگامی که عزیز در رادیوی عراق دنبال خبر و صدایی از هادی است حبیب دنبال پیدا کردن صدای زنی است که به عربی بسیار زیبا کلمه "هجرانک" را می خواند. هادی آواز "هجرانک" را به خوبی میشنود اما... اما آواز بلند جنگ را نه. هروقت رادیو را به دست میآورد دنبال همان موج و همان صدا میگردد. هجرانک را با خودش زمزمه میکند و لذت میبرد. از یک طرفِ دیگر نرفتنِ او به جنگ است به بهانه نزدیک بودن کنکور. او در برابر اصرارهای هرباره دایی مصطفی برای حضور در جبهه بهانه درس را می آورد.
تمام قصه از ابتدا که داستان شروع میشود تا ادامه پیدا کردن و تا پایان یافتنِ داستان شخصیت اصلی خود حبیب است و نه هادی که همه درگیر او هستند. هنرمندانه ترین کاری که عزتی پاک در این داستان کرده همین است که قصه برای مخاطب "رو" نیست. به قول استاد عزیزم جناب مودب عزتی پاک "حیای تکنیک" دارد و هنرش را طوری که توی چشم بزند به رخ مخاطب نمی کشد.
به شما عرض می کنم که چگونه شخصیت اصلی داستان خود حبیب است:
ما در داستان نشانههای زیادی را به دست میآوریم که نشان میدهد همه قصه سرِ گم شدن خود حبیب است و نه گم شدن هادی. داستان با افتادن ترکش داغی توی حیاط خانه حبیب اتفاق میافتد. حبیب چون شب است و دید خوبی ندارد تا متوجه داغی آن بشود به آن دست میزند و دستش میسوزد. این یعنی حبیب تو با جنگ درگیری و مجبوری آواز بلند او را بشنوی! اما حبیب برعکس عزیز که حتی در رادیو هم دنبال صدای هادی -یعنی نشانهای از جنگ- است به دنبال صدای آن زن خواننده عرب است. اینجا باید توجه داشته باشیم که موسیقی ذاتاً خودش عاملی است که انسان را از عالم واقع دور میکند و به عالم خیالات و ذهنیات میبرد. غیر از این نشانههای ظریف دیگری هم هست که میخواهد بگوید حبیب دارد از واقعیت فرار میکند و این فرار کردن را به نقد میکشد.. مثلاً دختری که حبیب عاشق آن است شکوه نام دارد و آرایشگر است. انگار این آرایشگر آمده تا دنیا را برای حبیب زیبا جلوه گر کند. از یک سوی دیگر وقتی میخواهند با هم به جایی بروند شکوه پیشنهاد میدهد که به سینما بروند و باز هم می بینیم که سینما نشانه ای است برای اینکه ما بفهمیم حبیب دوست دارد از دنیای واقعیِ خودش دور بشود.
حبیب با اینکه در دل جنگ است اما آواز بلند جنگ را نمیشنود و به دنبال آواز آن زن عرب است. او آنقدر در دل جنگ است و آنقدر آواز جنگ در زندگی او بلند است که شکوه –یعنی کسی که بهانهای شده بود برای نرفتن به جبهه مبارزه- هم گرفتار واقعیت میشود و آخر داستان با انفجار بمبی کشته میشود تا به حبیب بفهماند که تو باید آواز بلند جنگ را بشنوی! یعنی اواز جنگ این قدر بلند هست که حتی عاملی که حبیب را از رفتن به جبهه بازداشته بود هم قربانی واقعیت میشود. و وقتی هم که شکوه و عزیز و بعضی از اعضای خانوادهاش هم همراه با شکوه کشته میشوند نمیفهمیم که برای چه کسی دارد "هجرانک" را زمزمه میکند؛ برای عزیز، برای مهناز خواهرش یا برای شکوه!؟
عزتی پاک در طول داستان سعی میکند به جنگ نرفتن حبیب و امثال او را به چالش بکشد که چرا وظیفه خودشان را در قبال جنگ انجام ندادند؟ و برخلاف بعضی که ادعا کردهاند این رمان ضدجنگ است کاملاً طرفدار مبارزه به حق است. این داستان، داستان بسیاری از افراد جامعه ماست که بدون رودربایستی به جنگ نرفتند و در شهرها ماندند و باید فرق اینها با کسانی که رفتند مشخص گردد.
جدا از کار بزرگی که عزتی پاک در آواز بلند انجام داده بود باید اعتراف کنم که علیرغم اینکه زبان شکسته نیست اما عزتی بسیار خودمانی و صمیمانه و فاخر حرف زده. شیرین کاریهایی که ما در زبان محاوره و در ارتباطهایمان داریم را بسیار خوب و به جا و زیبا آورده. مثلاً حبیب در جایی به جای جواب دادن به سوال با سرش جواب طرف مقابل را میدهد و جایی دیگر به همان ظرافت فقط سکوت می کند، طوری که انگار با سکوت حرفش را زده. و از این دست کارهای ریزبینانه زیاد دارد.
یکی از انتقادهایی که به عزتی پاک برای نقد کردن حبیب در آواز بلند داشتم این بود که میگفتم چرا باید یک جوان 17-18 ساله برای نرفتن به جنگ باید اینقدر بازخواست بشود و با خودم میگفتم اگر حبیب چند سالی –مثلاً5 سالی- بزرگتر می بود این ایراد را میشد گرفت اما در این سن و سال نه و میگفتم ما شاید از یک جوان تازه به جوانی رسیده خیلی انتظار قرار گرفتن در خط حمله را نداشته باشیم اما از یک مرد 24-25 ساله حتماً این انتظار را داریم.
اما کمی که فکر کردم دیدم آن دهه دههای نبود که پسرها دیر بزرگ شوند. بلکه سالهایی بود که بچه های 12-13 ساله هم تکلیف خودشان را فهمیده بودند و به جبهه رفته بودند. همانطور که خود حبیب میگوید حتی دوستان همکلاسی او هم شهر را رها کرده و به جبهه رفته بودند. شرایط شرایطی بود که همه زود بزرگ میشدند و این از ویژگیهای شرایط بحران است. این نیش خوبی بود در این داستان.
اما با همه این ارجمندیها باید بگویم از نظر من عزتی نتوانسته بود –یا شاید هم نخواسته بود- شخصیت چند نفر از آواز بلند را به خوبی تصویر کند. یکی خود هادی است که ما در داستان از او پیشینه خاصی نداریم. فقط میدانیم که او داییِ حبیب است و گم شده. از مشخصات ظاهری او تا مشخصات رفتاری و منش او اطلاع چندانی در دست نداریم و برایمان عجیب است که چرا خود هادی با آن شخصیت دوست داشتنی اش نتوانسته بوده که روی او تأثیر بگذارد؟ -شاید بگویید اگر شخصیت خوب درنیامده تو از کجا میگویی دوست داشتنی؟ من میگویم از محبت عزیز و دیگران نسبت به او-مصطفی را هم همین طور. خیلی با او اخت نشدیم. شاید به این دلیل که خوب پرداخت نشده بود و ما او را نمیشناختیم. چرا باید با رزمندهای که در خانه خودش با شهید جمران عکس دارد صمیمی نشویم!؟ فکر میکنم کمی کمکاری شده بود در رابطه با او. همچنین حبیب یک برادر و یک خواهر کوچکِ دیگر هم دارد که یکی دو جای داستان میآیند و دیگر گم میشوند. انگار که اصلاً نبودهاند. به نظرم این دو نفر به شدت سیاهی لشگر بودند.
به عقیده من ما با داستاننویسی مواجه هستیم که زبان بسیار پخته و گیرایی دارد. نویسنده خوب شروع کردن را خوب بلد است. داستانش افت و خیز کیفی ندارد و تا پایان داستان با همان قدرتی و زیبایی و فخامتی مواجهیم که در اول داستان مواجه بودیم. این یعنی بینابین داستان در قصه گم نشده و هنوز میداند دارد چه میگوید و میداند قرار است چه بگوید؛ یک جا را هنرمندانه درنیاورده و بقیه داستان را به هوای همان نقطه از داستان نوشته باشد.
به بیان بهتر یک غزل را برای یک بیت نگفته! پایان داستان هم به شدت در راستای هدف داستان است: اینکه حبیب بین آواز بلند جنگ بود و باید ان را میشنید تا آن جایی که در دنیای واقعیت حتی خانوادهاش را از دست داد تا تلنگری خورده باشد. جایی هم خواندم که یکی از دوستان آواز بلند را با زمین سوخته احمد محمود مقایسه کرده و به پایان بندی بهتر و تأثیرگذارتر آواز بلند اشاره کرده. در هر حال او هم خوب شروع کرده و هم خوب به پایان رسانده است. از همه زیباتر و قابل ستایشتر همان «حیای تکنیک» عزتی بود که پیشتر عرض کردم.
کتاب "مسیح کردستان"، زندگینامه داستانی سردار شهید محمد بروجردی به قلم نصرتالله محمودزاده، با طرح جلد و ویرایش جدید توسط انتشارات ملک اعظم بازنشر میشود.
محمودزاده در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) اظهار کرد: شهید محمد بروجردی از فرماندهان سپاه پاسداران است. کتاب "مسیح کردستان" زندگینامه داستانی وی را تا تاریخ 24 بهمن سال 1357 شامل میشود.
وی با اشاره به فعالیتهای مبارزاتی شهید محمد بروجردی در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی، تصریح کرد: وی مسوولیت حفاظت از امامخمینی(ره) در بهمن سال 1357 و روز بازگشت ایشان را برعهده داشته است.
خالق کتاب "عقیق" درباره منابع نگارش کتاب "مسیح کردستان" گفت: برای این اثر با دوستان و همکاران شهید محمد بروجردی مصاحبه شده است. از آنجا که این افراد در سالهای مبارزه زندگی مخفیانهای داشتند، برخی از آنها در جریان تحقیقات کتاب همدیگر را شناختند.
نصرتالله محمودزاده یادآور شد: بخش قابل توجه و جذاب زندگی اغلب فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مانند شهید محمد بروجردی به حوادث قبل از پیروزی انقلاب مرتبط است و کمتر در آثار مکتوب انعکاس داده شدهاند. بر همین اساس کتاب "مسیح کردستان" فقط این بخش از زندگی شهید بروجردی را دربر میگیرد.
کتاب "مسیح کردستان" برای اولینبار در سال 1376 توسط کنگره بزرگداشت سرداران شهید سپاه و سیوشش هزار شهید استان تهران، منتشر و تاکنون به 3 چاپ رسیده است. انتشارات ملک اعظم این اثر را با ویرایش محمد خسرویراد و با طرح جلد نو، بازنشر میکند.
گفتنی است همه آثار ملک اعظم در فروشگاه موسسه کتاب فردا و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است.
کتابخانه ابوالفضلی فیروزآباد- میبد...
ما را در سایت کتابخانه ابوالفضلی فیروزآباد- میبد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : maybodliba بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 12:09